پارت۳[عشق یهویی]
ویو ا/ت
سوجین و جیسو خیلی مست کرده بودن حتی نمیتونستن خوب حرف بزنن همینجوری نشسته بودم یه پسر اومد کنارم نشست
پسر: هی خوشکله نمیخوای امشب رو بهم اختصاص بدیم
ا/ت: نه لطفاً برو کنار
پسر: اگه نرم چی ؟
ا/ت:داد میزنم
پسر:خیلی ترسیدم (خنده)
ا/ت: لطفاً برو کنا... اجازه نداد حرفم رو تموم کنم سرش رو اورد توی گردنم و شروع به مکیدن کرد دستش رو زیر رونم گرفت و داشت فشار میداد که منم با تمام وجودم داد زدم کمک
ویو تهیونگ
پاشدم داشتیم میرفتیم که یهو دیدم اون دختر داره داد میزنه کمک وقتی رومو برگردونم دیدم یه پسر داره اذیتش میکنه سریع رفتم یقه ی پسر رو گرفتم وا تا حد مرگ اون رو زدم
ا/ت: اقا لطفاً بس کنید داره میمیره
تهیونگ:از روش بلند شدم و گفتم باشه
ا/ت: خیلی ممنون
تهیونگ:خواهش
ا/ت: ذهنش ( چرا اینجوی جواب داد)
تهیونگ: دوستات دارن از هوش میرن
ا/ت: اره باید یه اسنپ براشون بگیرم
رفتم براشون یه اسنپ گرفتم و سوارشون کردم به راننده گفتم کدوم رو کجا ببره
تهیونگ: بیا ترو برسونیم
ا/ت: نه ممنون خودم میرم
تهیونگ: سوار شو ( عصبی)
ا/ت: سوار شدم ذهنش ( این چرا اینقدر عصبی)
تهیونگ: آدرس
ا/ت: هااا
تهیونگ: ادرس ( جدی)
ا/ت: شرمنده....... اینجا
تهیونگ: رسیدیم
ا/ت: خیلی ممنون امیدوارم یه روز لطف تون رو جبران کنم
تهیونگ: باش خداحافظ
ا/ت: خداحافظ
ویو ا/ت
در خونه رو باز کردم رفتم داخل به سمت اتاقم رفتم در کمد و باز کردم یه دست لباس راحتی در آوردم پوشیدم و رفتم خودمو پرت کردم رو تخت اخیییش هیچ جا تخت خود ادامه نمیشه ( خنده😂) و سریع خوابم برد
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه
یونگی: چرا به اون دختر کمک کردی ؟
تهیونگ: چون گناه داشت
یونگی: جونکوک این شد دلیل ؟
جونکوک: نه
تهیونگ: بس کنید دیگه خستم کردید برید بخوابید فردا کلی کار داریم
جونکوک و یونگی: اوکی
رفتیم خوابدیم فردا صبح....
خماری تا ساعت ۹ شب 😂🤣
بخدا اگه مدرسه نداشتم زود تر میزاشتم (:🖇️💜
سوجین و جیسو خیلی مست کرده بودن حتی نمیتونستن خوب حرف بزنن همینجوری نشسته بودم یه پسر اومد کنارم نشست
پسر: هی خوشکله نمیخوای امشب رو بهم اختصاص بدیم
ا/ت: نه لطفاً برو کنار
پسر: اگه نرم چی ؟
ا/ت:داد میزنم
پسر:خیلی ترسیدم (خنده)
ا/ت: لطفاً برو کنا... اجازه نداد حرفم رو تموم کنم سرش رو اورد توی گردنم و شروع به مکیدن کرد دستش رو زیر رونم گرفت و داشت فشار میداد که منم با تمام وجودم داد زدم کمک
ویو تهیونگ
پاشدم داشتیم میرفتیم که یهو دیدم اون دختر داره داد میزنه کمک وقتی رومو برگردونم دیدم یه پسر داره اذیتش میکنه سریع رفتم یقه ی پسر رو گرفتم وا تا حد مرگ اون رو زدم
ا/ت: اقا لطفاً بس کنید داره میمیره
تهیونگ:از روش بلند شدم و گفتم باشه
ا/ت: خیلی ممنون
تهیونگ:خواهش
ا/ت: ذهنش ( چرا اینجوی جواب داد)
تهیونگ: دوستات دارن از هوش میرن
ا/ت: اره باید یه اسنپ براشون بگیرم
رفتم براشون یه اسنپ گرفتم و سوارشون کردم به راننده گفتم کدوم رو کجا ببره
تهیونگ: بیا ترو برسونیم
ا/ت: نه ممنون خودم میرم
تهیونگ: سوار شو ( عصبی)
ا/ت: سوار شدم ذهنش ( این چرا اینقدر عصبی)
تهیونگ: آدرس
ا/ت: هااا
تهیونگ: ادرس ( جدی)
ا/ت: شرمنده....... اینجا
تهیونگ: رسیدیم
ا/ت: خیلی ممنون امیدوارم یه روز لطف تون رو جبران کنم
تهیونگ: باش خداحافظ
ا/ت: خداحافظ
ویو ا/ت
در خونه رو باز کردم رفتم داخل به سمت اتاقم رفتم در کمد و باز کردم یه دست لباس راحتی در آوردم پوشیدم و رفتم خودمو پرت کردم رو تخت اخیییش هیچ جا تخت خود ادامه نمیشه ( خنده😂) و سریع خوابم برد
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه
یونگی: چرا به اون دختر کمک کردی ؟
تهیونگ: چون گناه داشت
یونگی: جونکوک این شد دلیل ؟
جونکوک: نه
تهیونگ: بس کنید دیگه خستم کردید برید بخوابید فردا کلی کار داریم
جونکوک و یونگی: اوکی
رفتیم خوابدیم فردا صبح....
خماری تا ساعت ۹ شب 😂🤣
بخدا اگه مدرسه نداشتم زود تر میزاشتم (:🖇️💜
۸۶.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.